باز باران با ترانه...!
دوشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۰، ۰۵:۵۱ ب.ظ
ابر می گرید و قطرات اشک خود را به زمینیان هدیه می دهد صورتم را به شیشه مه گرفته می چسبانم سرمای قطرات باران را با تمام وجود می چشم کاسه صبرم لبریز میشود با پاهای برهنه به زیر آسمان میروم ابر با تواضع قطرات خود را بر روی صورتم روان میکند با شادی زیر لب زمزمه میکنم...باز باران با ترانه...مانند دوران کودکی مانند دورانی که مثل چشم برهم زدنی به پایان رسید و حالا من در زمان سرگردانی ها سرگردانم اما با این حال باز این لحظه ها را دوست می دارم با تمام غم ها و شادی هایش...میخواهم تمام این لحظه ها در دفتر خاطرات ذهنم به یادگار بماند برای همیشه ی همیشه...خدایاکمکم کن لحظه ای چون چشم بر هم زدنی از یاد نبرمت...!
۹۰/۱۲/۰۸
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برودفاتحه کلمات رابایدخواند
... ...
قلبها را دریابید…
سلام بدیدنم بیا ممنون